بي تو ديشب جان ناظر خانه زندان بودمرا
هرچه دردوغم به عالم بود مهمان بودمرا
چهره اخم آلود هواي چشم ابري رنگ زرد
روح بيتاب همچو شمع وجسم بيجان بودمرا
درد بيماري و بي خوابي و رنج قافيه
بدترازهردردو رنجي رنج هجران بودمرا
بي تو حتي ساعتي ماندن محال است خوب من
ياد ايام گذشته با تو درمان بود مرا
بردروديوارقلبم تا ابد خواهم نوشت
خصلت پاييز بي تو دربهاران بود مرا
جوهر شعرم زخون و قلب قلمدان بودمرا
بي تو ديشب جان ناظر خانه زندان بودمرا
شعراز:عرفان توحيدي ثمرين
نظرات شما عزیزان: