خبرآورده اند بخت از من بيچاره برگشته
ويارازعهد وپيماني كه با من داره برگشته
غزل دردفترم پزمرده وازه يك به يك مرده
نسيم هم رفته آن بادي كه شن مي باره برگشته
تمام آرزوهايم به گل بنشسته دل يخ بسته حس مرده
عجب نيست چرخ گردون اينچنين يكباره برگشته
بباغي كه كلاغش جاي ساراست و گلش خسته
عجب وارونه آن مردي كه دردل سنگ نگه ميداره برگشته
گل ختمي وياس و ياسمن با نسترن رفته
گل يخ كز همه اعضاي خود بيماره برگشته
شعراز: ناظرتوحيدي ثمرين
نظرات شما عزیزان: