در اضطرار،
تمام حرفهايم را راه رفته ام
حسم را بارور کرده ام
کم کم می کوشم کمکش کنم در سکوت
سر زا نرود
تمام تجربه هایم را صدازده ام
باید مژگان فروبندی
نگاه های تشنه ات را از نزدیک بچینی
هی در روشنایی بدمی
پوست رو پوست بگذاری
و بر ماه چنگ بیاندازی
قابله ای نیست در سرزمین رویايی من
شعراز: ناظر توحيدي ثمرين
دفتر شعر موج = شعر اضطرار
نظرات شما عزیزان: